سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتمان مذهبی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • صفحه نخست
  • چکیده‌اى از کتاب شریف المراجعات، تألیف امام سید شرف الدین عاملى

    عباس جبارى مقدم

    علامه شرف الدین در سفرى به مصر با مردى عالم و دانا و خوش خوى و طالب علم ملاقات کرد، این مرد به دور از هر تعصب و لجاجتى حاضر بود حرف هاى یک عالم شیعى را بشنود و اگر مطابق رأى و عقل سلیمش باشد آن را بپذیرد. وى پس از آشنایى با علامه و کسب اجازه ایشان سؤال ها و شک و شبهه هاى خویش را مکتوب مى‌کرد و به خدمت وى مى‌فرستاد.
    علامه هم با سعه صدر این پرسش ها را پاسخ مى‌گفت. بعدها علامه این سؤال و جواب ها را جمع کرد و تحت عنوان المراجعات به چاپ رساند. این اثر کوشیده از راه آیات و روایات ولایت على«علیه السلام» را به مخاطب تفهیم کند، در ضمن سعى کرده روایاتى را جلوه دهد و به آنها استناد کند که مقبول صحاح اهل سنت و کتب روایى ایشان باشد. حال جهت تشویق و ترغیب مخاطب به مطالعه این اثر گران سنگ و کم نظیر چکیده‌اى از مباحثِ آن را به قلم مى‌آوریم:

    سؤال این است چرا شیعیان به مذهب اهل سنت نمى‌گروند، در اصول به مذهب اشعرى و در فروع به مذاهب اربعه اقتدا نمى‌کنند تا جامعه اسلامى از این پراکندگى و تشتت به در آید. چون وجود ادله شرعى ما را به این مذهب پایبند و مقید ساخته، در ثانى اهل سنت نمى‌توانند احتجاج کنند که مذهب شان از دیگر مذاهب برتر است، اما شیعه این برترى را مى‌تواند با گفته پیامبر مستند سازد که فرمود «از آنها [اهل بیت] پیش نیفتید که هلاک مى‌شوید و از پیوستن به آنها کوتاهى مکنید که نابود مى‌گردید، به آنها چیزى میاموزید که آنها از شما آگاه ترند» در ضمن باید گفت شیعه از صدر اسلام به گفتار و کردار ائمه توجه داشته، مثل دیگر مذاهب نیست که از قرن دوم و سوم به بعد رشد یافتند، وقتى افرادى چون عمر جامعه اسلامى را از نوشتن احادیث نهى مى‌کردند سرور شیعیان على«علیه السلام» و فرزند بزرگوارش امام حسن«علیه السلام» پیروان خویش را به آن برمى انگیختند، على«علیه السلام» خود قرآن را جمع آورد و مصحف فاطمه و صحیفه را نگاشت، بعد به پیروى از ایشان افراد دیگرى چون سلمان و ابوذر و على بن رافع و ربیعة بن سمیع و… به نوشتن دست زدند و این نوشتن تا امروز ادامه دارد.

    همچنین پیامبر«صلى الله علیه و آله و سلم» ایشان را در ردیف و عدل قرآن قرار داده، به همین سبب على«علیه السلام» بارها فرمود «نگاهتان به اهل بیت پیامبرتان باشد، از آن سمت بروید که آنها مى‌روند… آنها شما را از راه هدایت بیرون نمى‌برند و به سرمنزل مستى سوق نمى‌دهند».
    ممکن است به ذهن خطور کند که گفته على«علیه السلام» و ائمه اطهار نمى‌تواند دلیلى بر حقانیت ایشان باشد، از این رو باید به احادیثى تمسک جست که کتب روایى اهل سنت آن را نقل کرده‌اند، ترمذى و نسائى از جابر نقل کرده‌اند که پیامبر فرمود «یا ایها الناس انّى ترکتُ فیکم ما اِن اَخَذتُم به لن تضلّوا کتاب الله وعترتى؛ اى مردم در میان شما دو چیز مى‌گذارم که اگر آن را در اختیار گیرید هرگز گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و عترتم».«همان، ص48» یا ابن حجر در صواعق المحرقه نقل کرده پیامبر درباره على«علیه السلام» گفت «هذا علی مع القرآن والقرآن مع علی لایفترقان حتّى یَردا علیَّ الحوض؛ این على با قرآن است و قرآن با اوست، از هم جدا نخواهند شد تا آن گاه که در کنار حوض به من ملحق گردند». «همان، ص57»
    گذشته از اینها قرآن هم بر حقیقت اهل بیت صحّه گذاشته وقتى فرموده: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولاتفرّقوا؛ به حبل و ریسمان خداوند چنگ زنید و متفرق نشوید». حبل الله ائمه اطهارند؛ یا وقتى مى‌فرماید «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اللّه وأطیعوا الرسول واولوا الأمر منکم؛ اى کسانى که آیمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید، پیامبر را طاعت نمایید و مطیع فرمانِ اولوا الأمر که از شما هستند باشید». حال ممکن است اعتراض شود که راویان این تأویل ها و شأن نزول ها شیعه هستند و اهل سنت به آنها استناد نمى‌کنند. گفتنى است این معترضان نمى‌دانند شیعه بر قدمگاه ائمه قدم مى‌گذارد و اهتمام دارد ذره اى از راه و مسلک ایشان تخطى نجوید، در ضمن راویان بسیارى کتاب هاى اهل سنت شیعه‌اند که مى‌توان از ابان بن تغلب و احمد بن مفصل و اسماعیل بن زکریا و اسماعیل بن موسى نام برد.
    پرسش این است که چرا اهل قبله با این همه برهان و ادله از ائمه اطهار روى گردانده‌اند و در اصول و فروع به مذهب ایشان متعهد نشده‌اند. باید گوشزد کرد نیمى از اهل قبله بر سنت و روش این بزرگواران هستند، در ثانى این زمامداران و رهبران جوامع اسلامى بودند که مردم را به اعتراض از ایشان واداشتند و به سبب مسائل سیاسى هیبت و عظمتِ ایشان ایشان را نادیده انگاشتند.
    امکان دارد گفته شود با وجود این همه دلایل و نصوص درباره فضیلت ائمه هیچ شک و تردیدى نمى‌ماند، اما نمى‌توان آنها را بر خلافت ایشان دلیل گرفت، براى خلافتِ ایشان مى‌توان به یوم انذار استدلال کرد، وقتى آیه «وأنذر عشیرتک الأقربین» نازل شد، پیامبر همه اقوام و خویشان را در خانه ابوطالب جمع کرد و گفت هرکس از شما مرا یارى کند جانشین و وصى من خواهد بود. فقط على«علیه السلام» بود که سخن و دعوت ایشان را لبیک گفت. پیامبر هم او را به جانشینى خویش بشارت داد و همگان را به حرف شنوى از او فراخواند. افرادى چون ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابونعیم و بیهقى و نسائى این روایت را نقل کرده‌اند و اگر مسلم و بخارى و دیگر نویسندگان صحاح آن را نیاورده‌اند خدشه اى به وثاقت و ارزش آن وارد نمى‌شود، چون کسانى این روایت را انتقال داده‌اند که همه مؤلفان صحاح به ایشان اطمینان دارند، راویانى چون اسود بن عامر و شریک؛ در ضمن از آن، بخارى و مسلم به نقل این حدیث رغبت نکرده‌اند که با عقیده شان در باب خلافت ناسازگار بود، ترسیدند اگر آن را در کتابشان جاى دهند شیعه قدرت و توان بیشترى بیابد.
    برخى اعتقاد دارند این حدیث متواتر نیست، بعد بر خلافت على«علیه السلام» در میانِ اهل بیت دلالت دارد، نه خلافت بر عموم مسلمانان. خلاف گفته ایشان شیعه این حدیث را متواتر مى‌داند و معتقد است خلافت على«علیه السلام» بر اهل بیت زمانى اعتبار دارد که به خلافتِ او بر همگان قائل شویم.
    دلیل دیگر بر خلافت امیرالمؤمنین حدیث منزلت است، پیامبر فرمود «انت منى بمنزلة هارون من موسى؛ تو براى من همچون هارون براى موسى هستى «ص208» ». بخارى و ابن حجر در صواعق و مسلم در صحیح و بسیارى دیگر این حدیث را ذکر کرده‌اند و در صحتِ آن نمى‌توان تردید داشت و اگر فردى چون «آمدى» آن را در اثرش نگنجانده در سند آن نبایست شک نمود، چون او مردى دانشمند در حدیث نیست. برخى مخالفان گفته‌اند این حدیث عمومیت ندارد و اختصاص به زمانى دارد که حضرت رسول«صلى الله علیه و آله و سلم» براى جنگ تبوک آماده مى‌شد. این استنباط نادرست است و نمى‌توان آن را مختص کرد و از شمولِ آن کاست، ناگفته نماند پیامبر این سخن را در زمان‌ها و مکان‌هاى مختلف بیان کرده است، مثلاً به ام سلیم فرمود: «گوشت على از گوشت من و خونِ او از خون من است، او براى من همچون هارون براى موسى است» و براى استحکام هرچه بیشتر این نسبت و همانندى نامِ فرزندان هارون را بر فرزندان على«علیه السلام» گذاشت: حسن و حسین و محسن؛ او را برادر خویش معرفى کرد و وصى خویش خطاب ساخت. این خلافت و ولایت را احادیث دیگر هم تأیید کرده‌اند، ابن عباس نقل مى‌کند که پیامبر خطاب به على«علیه السلام» فرمود: «انت ولیُّ کُلِّ مُؤمن بعدى» «همان، ص233». اما ولى در این احادیث به معناى صدیق و محب و نصیر و… نیست، به معناى فردى است که سرپرستى امور خانواده اى را تعهد کند. ده ها حدیث دیگر را مى‌توان سراغ کرد که هم برترى و فضیلت على«علیه السلام» و هم خلافت او را تأیید مى‌نمایند، براى نمونه حاکم در مستدرک آورده که پیامبر بنابر وحى فرمود «إنه سید المسلمین وإمام المتقین وقائد الغرّ المحجلین». این روایات ممکن است بر ولایت صراحت نداشته باشند اما مخاطب را به آن ملزم مى‌سازند.
    دلیل دیگر بر ولایت على«علیه السلام» حدیث غدیر است، وقتى آیه «اکملت لکم دینکم» نزول یافت که پیامبر على«علیه السلام» را در روز غدیر به ولایت و جانشینى معرفى کرده و فرموده بود: «من کنت مولاه فهذا «على» مولاه». طبرانى و حاکم این روایت را به زید بن ارقم رسانده‌اند و بر تواتر آن چه دلیلى محکم‌تر از واقعه رحبه، روزى على«علیه السلام» در محله رحبه کوفه به ایراد سخن پرداخت و به مناسبت از واقعه غدیر سخن گفت و به جمع خطاب کرد: «هر کس آن را به چشم دیده برخیزد و بر درستى سخنِ من شهادت دهد.» سى نفر برخاستند و ماجراى غدیر را تأیید کردند. ناگفته نماند این احادیث را نمى‌توان به تأویل برد و اگر کسى به تعبیر و گزارش آنها دست زند کارى نسنجیده و نفهمیده کرده است.
    برخى چون ابن حجر و حلبى گفته‌اند این حدیث «غدیر» بر اولى بودن على«علیه‌السلام» در امامت اشاره دارد، آن هم زمانى که مردم با وى بیعت کردند. این سخن به خلاف حکمى است که پیامبر فرموده آن جا که فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولى نیستم؟ و همه گفتند: بلى. آن گاه فرمود: من کنت مولاه «یعنى همه، فرداً فرد» فعلى مولاه».
    حدیث وراثت باز به طریقى دیگر خلافت را صحه مى‌گذارد، پیامبر مسأله وراثت را بارها تکرار کرده، از جمله محمد بن حمید رازى از دیگر رجال آورده که پیامبر فرمود: «هر پیامبرى وصى و وارثى دارد، وصى و وارث من على بن ابى طالب است». حال سؤال است که چرا پیامبر هنگام رحلت به على«علیه السلام» وصیت نکرد، باید گفت در وصایت حضرت رسول«صلى الله علیه و آله و سلم» به على«علیه‌السلام» نمى‌توان تردید کرد و اگر افرادى چون عایشه آن را منکر شده‌اند باید آن را به حساب دشمنى با على«علیه السلام» گرفت، دشمنى او را مى‌توان از رفتار و کردار وى چه قبل و چه بعد از پیامبر فهمید، در ضمن گفته هاى او را به جهت برترى در میان همسران پیامبر نباید مسلّم گرفت، او بر دیگر زنان حضرت رسول«صلى الله علیه وآله وسلم» برترى نداشت، بارها پیامبر فرمود «خداوند بهتر از خدیجه به من عطا نکرد، هنگامى که دیگران کافر بودند به من ایمان آورد و زمانى که همه مرا تکذیب مى‌کردند او مرا تصدیق کرد». پیامبر هنگام احتضار به على«علیه السلام» گفت: او را غسل دهد و کفن کند و دفن نماید و دین هاى حضرتش را ادا نماید.
    میان این همه اسناد و دلایل بر خلافت مولاى متقیان«علیه السلام» آیه ولایت دلنشین تر و دلپذیرتر است، خداوند مى‌فرماید «انّما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛ تنها خدا و رسول و مؤمنان بر شما ولایت دارند، مؤمنانى که نماز مى‌گزارند و در حین رکوع زکات مى‌پردازند». مرجع الذین امیرالمؤمنین على«علیه السلام» است، زیرا او بود که هنگام رکوع انگشترى خویش را به فقیرى بخشید، به این مطلب هم ائمه شیعه به تواتر و هم ائمه اهل سنت «از جمله نسائى و کتاب جمع بین صحاح سته» به آن اذعان دارند و از باب احترام است که خداوند على«علیه السلام» را با الذین وصف مى‌کند و این گونه بیان در میان عرب رواج دارد.
    سؤال این است که چگونه مى‌توان بین جانشین و خلافت على«علیه السلام» و اجماع امت بر خلافت ابوبکر جمع کرد، چرا که اهل سنت بنا بر روایت «لاتجتمع امتى على الخطاء» به حجیت اجماع اعتقاد دارند. باید گفت بر خلافت ابوبکر اجماع صورت نگرفت، اعمال نظر چند نفر خاص بود، اگر هم بعداً آن را پذیرفتند براى حفظ مصلحت حکومت نوپاى اسلامى بود، اگر آن را رد مى‌کردند بیم آن بود که فتنه و آشوب بر جامعه اسلامى سایه اندازد و حکومت نوپاى اسلامى محو و نابود گردد، همین که على«علیه السلام» را با زور به مسجد کشاندند، دلیل بر نقص این اجماع است؛ به عبارتى اصحاب خلاف نص رفتار کردند.
    موارد دیگرى را هم مى‌توان برشمرد که صحابه با نص مخالفت کرده، از جمله مصیبت روز پنج شنبه و نسبت هذیان به پیامبر دادن و اکراه داشتن از پذیرفتنِ رهبرى اسامه. البته ایشان در امورى مانند نماز و روزه سخت مقید به نصّ بودند. وقتى مخاطب این همه احادیث را مى‌خواند این نکته دغدغه ذهنش مى‌شود که چرا على«علیه السلام» به آنها احتجاج نکرد و حق خویش را از ایشان نگرفت. درخور گفتن است نه فقط على«علیه السلام» به این موارد استناد کرد، بلکه حضرت زهرا «سلام الله علیها» هم آنها را مبناى استدلال خویش قرار داد، ابن عباس و امام حسن و امام حسین«علیهما السلام» و دیگر بزرگان شیعه هم احتجاج خویش را بر آنها استوار کرده‌اند.

    کتاب شریف «المراجعات» با مجاب شدنِ آن عالم مصرى و ستایش وى از امام شرف الدین پایان مى‌یابد.
    این اثر را محمدجعفر امامى با عنوان «رهبرى امام على از دیدگاه قرآن، پیامبر و عقل» با نثرى روان و همه فهم به فارسى درمى آورد.


    منبع: آینه پژوهش ، شماره 90 و 89 ، آذر - اسفند 83



    حق‌شناس ::: یکشنبه 88/4/14::: ساعت 10:0 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشتهاى وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 11
    بازدید دیروز: 16
    کل بازدید :355994

    >>اوقات شرعی <<

    >> معرفى <<
    گفتمان مذهبی
    مدیر وبلاگ : حق‌شناس[100]
    نویسندگان وبلاگ :
    حبیب[8]


    >> پیوندهای روزانه <<

    >> لوگوى وبلاگ <<
    گفتمان مذهبی

    >> یادداشتهاى قبلى <<

    >> سایتهاى مفید <<

    >> لینک دوستان <<

    >>اشتراک در خبرنامه<<