سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتمان مذهبی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • صفحه نخست
  • گروه معارف و تحقیقات اسلامى قم

    ... ادامه‌ى یادداشت قبلى

    گواهان صدق این مدّعا
    فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد؛ ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان بر مى‌دارد و با همه، اتمام حجت مى‌کند:

    گواه اوّل:
    همان گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با کسب اجازه از پیامبر (صلى الله علیه وآله) برخاست و مضمون کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:
    «فقال له: قُم یا على فانّنى ..... رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً(20)؛ پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم»
    چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى‌شود.
    نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى‌آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوایى امّت!                  

    گواه دوّم:
    امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى‌گوید:
    وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ ..... رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ (21)؛ یعنى: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.»
    چه شخصى بالاتر از امام مى‌تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟

    گواه سوّم:
    پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه ... این سؤال را مطرح فرمود:
    «اَلَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته تر نیستم؟»
    در این جمله، پیامبر(صلى الله علیه وآله) لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
    «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
    هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى‌خواهد همان مقامى را که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى‌شود: «هر کس من نسبت به او اولى هستم، على(علیه السلام) نیز نسبت به او اولى است.»(22) و اگر مقصود پیامبر(صلى الله علیه وآله) جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چه قدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نادیده بگیرد و از کنار قرینه‌اى به این روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.

    گواه چهارم:
    پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
    «أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهى نمى دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد(صلى الله علیه وآله)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟»
    هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى‌خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على(علیه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى‌دهد. و پیوند کلام به هم مى‌خورد، آیا چنین نیست؟

    گواه پنجم:
    پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى‌گوید و مى‌فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعى فَاُجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (23)
    این جمله حاکى از آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بیندیشد و خلأیى را که از رحلت آن حضرت پدید مى‌آید، پر کند. آنچه مى‌تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
    هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طور آشکار به هم مى‌خورد، در حالى که او از فصیح‌ترین و بلیغ‌ترین سخن گویان است. چه قرینه‌اى از این روشن‌تر براى مسأله ولایت پیدا مى‌شود؟

    گواه ششم:
    پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ ...» چنین فرمود:
    «اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى؛ اللّه اکبر بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت على بعد از من»
    هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على(علیه السلام) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟ روشن‌تر از همه این که مى‌گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على(علیه السلام) بعد از من راضى گردید.(24) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟

    گواه هفتم:
    چه گواهى روشن‌تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى‌شمارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(علیه السلام) تبریک گفته و برنامه‌ى تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند:
    «هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة(25)؛ گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»
    على(علیه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت مى‌باشد؟ محبّت و دوستى که چیز تازه‌اى نبود.

    گواه هشتم:
    هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(علیه السلام) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ‌هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند!!)

    مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى‌فرماید:
    «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ(26)؛ افراد با ایمان برادر یکدیگرند.»
    مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على(علیه السلام) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم چنین کارى ممکن بود.
    به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بى‌سابقه بود و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

    * * *

    اکنون به داورى بنشینید
    با این قرائن روشن، اگر کسى در مقصود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)که همان خلافت و زعامت مسلمین است شک کند شگفت‌آور نیست؟ آنها که تردید مى‌کنند چگونه وجدان خود را قانع مى‌سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخیز چه خواهند داد؟
    به یقین هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب‌ها و پیش‌داورى‌ها بررسى تازه‌اى را روى حدیث غدیر آغاز کنند، به نتایج مطلوبى خواهند رسید و سبب اتّحاد هرچه بیشتر صفوف مسلمین خواهد شد، و جامعه اسلامى چهره نوینى به خود خواهد گرفت. ان شاء الله

    * * *

    سه حدیث پرمعنى!
    در پایان این مقال به سه حدیث پرمعنى زیر توجه فرمایید:

    1. حق با کیست؟
    ام سلمه و عایشه همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌گویند: از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شنیدیم که مى‌فرمود:
    «علی مع الحق والحق مع علی لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض؛ على با حق است و حق با على، هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».
    این حدیث در بسیارى از منابع معروف اهل سنّت آمده است، علاّمه امینى این منابع را به طور دقیق در جلد سوم الغدیر آورده است.(27)
    مفسّر معروف اهل سنت، فخر رازى، در تفسیر کبیرش در ذیل سوره حمد مى‌گوید: امّا على بن ابى طالب(علیه السلام) بسم‌اللّه را بلند مى‌گفت و این مطلب به تواتر ثابت شده و هر کس در دینش به على اقتدا کند هدایت یافته و دلیل آن گفتار پیامبر است که فرمود: «اللّهم ادِرِ الحق مع علی حیث دار؛ خداوندا! حق را بر محور وجود على بگردان هرگونه که او گردش کند!».(28)
    دقت کنید این حدیث مى‌گوید: «حق» بر محور وجود او دور مى‌زند!

    2. پیمان برادرى
    گروهى از صحابه معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) این حدیث را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند:
    «آخى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) بین اصحابه فآخى بین أبى بکر وعمر، وفلان وفلان، فجاء علی (رضى اللّه عنه) فقال آخیتَ بین أصحابک ولم تؤاخ بینی وبین أحد؟! فقال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) أنت أخی فی الدّنیا والآخرة؛ پیامبر(صلى الله علیه وآله) میان اصحابش پیمان اخوت برقرار ساخت از جمله میان ابوبکر و عمر و فلان فرد و فلان فرد (هر کس را با هر کسى متناسب بود) در این حال، على(علیه السلام) خدمت حضرت آمد و عرض کرد: میان همه پیمان برادرى بستى ولى میان من و احدى پیمان برقرار ننمودى! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: تو در دنیا و آخرت برادر منى»
    همین مضمون با تعبیرات مشابه در 49 مورد دیگر آمده است. احادیثى که عموماً در منابع اهل سنّت است!(29)
    آیا پیمان برادرى على با پیامبر(صلى الله علیه وآله) دلیل بر افضلیت و برترى او بر همه امّت نیست؟ و آیا با وجود فرد برتر مى‌توان به سراغ غیر برتر رفت؟

    3. تنها راه نجات
    ابوذر در حالى که درِ خانه کعبه را گرفته بود صدا زد: «من عرفنی (فقد عرفنی) ومن لم یعرفنی فأنا ابوذر، سمعت النّبى(صلى الله علیه وآله) یقول: مَثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، من رکبها نجى ومن تخلّف عنها غرق؛ هر کس مرا مى‌شناسد که مى‌شناسد، و هر کس نمى شناسد، من ابوذرم! از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى‌فرمود: مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتى نوح است، هر کس وارد آن شود، نجات مى‌یابد و هر کس جدا شود غرق خواهد شد».
    منابع این حدیث بسیار فراوان است که در پاورقى‌ها اشاره خواهد شد.(30)
    آن روز که طوفان نوح سطح زمین را فراگرفت هیچ وسیله نجاتى جز کشتى نوح نبود، حتّى کوههاى بلند نتوانستند فرزند نوح را که با بدان نشسته بود، رهایى بخشند.
    آیا طبق فرموده پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى نجات امت بعد از او، راهى جز چنگ زدن به دامان اهل بیت(علیهم‌السلام) وجود دارد؟

    مأخذ: کتابچه‌اى با عنوان حدیث غدیر، سند گویاى ولایت (از گروه معارف و تحقیقات اسلامى قم)


    منابع مرتبط دیگر:
    کتاب الغدیر علامه امینى (متن عربى، چاپ جدید)
    ترجمه فارسى الغدیر


    ــــــــــــــــ
    پى‌نوشتها: (مدارک مندرج از منابع معروف اهل سنّت مى‌باشد)

    20. مدارک نسبت این اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذکر شد.
    21. مرحوم علاّمه امینى، در جلد دوم الغدیر، صفحات 25-30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است.
    22. این جمله «ألست أولى بکم من أنفسکم» را علاّمه امینى از 64 محدث و مورّخ اسلامى نقل کرده است. به جلد1، ص371 مراجعه فرمایید.
    23. به الغدیر: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود. سند این مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحیح ترمذى، ج2، ص298؛ الفصول المهمّه ابن صباغ، ص25؛ المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص19؛ البدایة و النّهایة ابن کثیر، ج5، ص209 و ج7 ص348؛ الصواعق المحرقه، ص25؛ مجمع الزّوائد هیتمى، ج9، ص165 و...
    24. مرحوم علاّمه امینى مدارک این قسمت از حدیث را در ج1، ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولایة ابن جریر طبرى، ص310؛ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص14؛ تفسیر الدرّ المنثور، ج2، ص259؛ الاتقان، ج1، ص31؛ مفتاح النّجاح بدخشى، ص220، ما نزل من القرآن فى علی، أبونعیم اصفهانى؛ تاریخ خطیب بغدادى، ج4، ص290؛ مناقب خوارزمى، ص80؛ الخصائص العلویّه أبوالفتح نطنزى، ص43؛ تذکره سبط بن جوزى، ص18؛ فرائد السّمطین، باب 12.
    25. براى آگاهى از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج1، ص270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارک این حدیث ذکر شد.
    26. حجرات 10.
    27. این حدیث را محمّد بن ابى بکر و ابوذر و ابوسعید خدرى و گروهى دیگر نیز از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند. (به جلد سوم الغدیر مراجعه شود.)
    28. تفسیر کبیر، ج1، ص205.
    29. علاّمه امینى تمام این پنجاه حدیث و مدارک و منابع آن را به طور دقیق در جلد سوّم الغدیر آورده است.
    30. مستدرک حاکم، جلد 2، صفحه 150، (طبع حیدرآباد) و حدّاقل 30 کتاب دیگر از منابع معروف اهل سنّت، آن را نقل کرده اند.



    حق‌شناس ::: جمعه 86/10/7::: ساعت 12:0 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشتهاى وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 51
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :358342

    >>اوقات شرعی <<

    >> معرفى <<
    گفتمان مذهبی
    مدیر وبلاگ : حق‌شناس[100]
    نویسندگان وبلاگ :
    حبیب[8]


    >> پیوندهای روزانه <<

    >> لوگوى وبلاگ <<
    گفتمان مذهبی

    >> یادداشتهاى قبلى <<

    >> سایتهاى مفید <<

    >> لینک دوستان <<

    >>اشتراک در خبرنامه<<