سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتمان مذهبی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • صفحه نخست
  • «2 ـ خدیجه و دخترش فاطمه(سلام الله علیهما)»
    کشتی پهلو گرفته

    وقتى رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشید پس از چهل شام تیره، چهل شام بى‌روزن، چهل شام بى‌صبح از بام خانه طلوع کرده باشد، دلم روشنى گرفت و من روشنى را زمانى با تمام وجود، با تک تک رگها و شریانهایم احساس کردم که نور حضور تو را در درون خویش یافتم.
    آن حالات، حالاتى نبود که حتى تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد. کودکى در رحم مادر خویش با او سخن بگوید؟ کودکى در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند؟ من شنیده بودم که عیسى ـ بر شوى من و او درود ـ در گهواره سخن گفته بود و وحدانیت خدا و نبوت خویش را از ماذنه‌ى گهواره فریاد کرده بود... و این همیشه برترین معجزه در اندیشه من بود اما من چگونه مى‌توانستم باور کنم که کودکى در رحم مادر خویش با او به گفتگو بنشیند، او را دلدارى دهد و پیامبرى پدرش را شاهد و گواه باشد؟
    و من چگونه مى‌توانستم تاب بیاورم که آن کودک، کودک من باشد و آن مخاطب، من باشم؟ چگونه مى‌توانستم این شادى را در پوست تن خویش بگنجانم؟ چگونه مى‌توانستم این شعف را در درون دل خویش پنهان کنم؟ چگونه مى‌توانستم این عظمت را در خود حمل کنم؟
    شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من، شیرین‌ترین لحظات زندگى‌ام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کى آواى روحبخش تو در سرسراى وجودم بپیچد و کى کلام زلال تو بر دل عطشناک من جارى شود.
    نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادان کى به سراغم آمد، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ مى‌اندازد، دست استمداد مرا به سوى زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنى‌هاشم همه روى برگرداندند و دست امید مرا در خلا یاس واگذاشتند.
    «مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن؟ مگر نگفتیم ترا خواستگاران ثروتمند بسیارند؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن، ابهت قریش را خدشه دار مکن؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با فقر محمد (ص) در نیامیز؟
    کردى؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچى‌ات را بگیر. برو و کودکت را به دست قابله‌ى انزوا بسپار...»
    غمگین شدم، اما به آنها چه مى‌توانستم بگویم؟ آن زنان ظلمانى چه مى‌دانستند نور نبوى چیست؟ چه مى‌فهمیدند ازدواج احمدى چگونه است؟ چگونه مى‌توانستند بدانند خلق محمدى چه مى‌کند؟ از کجا مى‌توانستند دریابند که خوى مهدوى چه عظمتى است.
    آن زنان زمینى، شوى آسمانى چه مى‌فهمیدند چیست؟

    به خانه بازگشتم، با درد زایمان رفتم و با دو درد زایمان و تنهایى بازگشتم.
    آب، اما در دل پیامبر تکان نمى‌خورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پاى در زمین.
    هر چه من بى‌قرار بودم او قرار و آرامش داشت. هر چه من بى‌تاب‌تر مى‌نمودم او به من سکینه‌ى بیشترى مى‌بخشید.
    ناگهان دیدم که در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحانیتشان بر زیبایى شان مى‌افزود داخل شدند.
    که بودند اینان خدایا؟!
    یکى شان به سخن درآمد که:
    ـ نترس خدیجه! ما رسولان پروردگار توایم و خواهران تو.
    آنگاه که من قدرى قرار و آرام گرفتم گفت:
    ـ من ساره‌ام همسر ابراهیم، پیامبر و خلیل خدا.
    آن دیگرى که دلنشین سخن مى‌گفت و تبسمى‌شیرین بر لب داشت گفت:
    ـ من مریم دختر عمرانم، مادر عیسى پیامبر و روح خدا.
    آن سومى‌که نگاهى مهربان و محبوب داشت، به سخن درآمد که:
    ـ من آسیه‌ام، دختر مزاحم. همسر فرعون که به موسى مؤمن شدم.
    و دریافتم که چهارمین زن که صلابتى کم نظیر داشت کلثوم، خواهر موسى است، پیامبر و کلیم خدا.
    گفتند:
    خداوند ما را فرستاده است تا یاریت کنیم در این حال که هر زنى به زنان دیگر محتاج است، سپس ساره در سمت راستم نشست، مریم در طرف چپم، آسیه در پیش رویم و کلثوم پشت سرم.
    من آنجا ـ نه خودم ـ که مقام و قرب تو را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خودم گفتم:
    ـ ببین خدا چقدر این فرزند را دوست مى‌دارد که قابله‌هایش را گلهاى سر سبد عالم زنان انتخاب کرده است.
    تو را نه بدانسان که مادران، حمل خویش مى‌گذارند بلکه بدان فراغت که مادرى کودکش را از آغوش خود به آغوش مادرى دیگر مى‌سپارد، به دست آن چهار عزیز سپردم.
    ...و تو پاک و پاکیزه، قدم بدین جهان گذاردى، طاهره‌ى مطهره! و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلالو گرفت.
    ده حورالعین که هم اکنون نیز از بهشتیان دیگر بى‌تاب‌ترند براى دیدار تو، به خانه فرود آمدند، هر کدام با ملاحت خاصى در چشم و طشت و ابریقى در دست. آب کوثر را من اول بار در آنجا دیدم و تا نگفتند که آن آب است و کوثر است من ندانستم، همچنانکه تا پیامبر نفرمود که تو زهره اى و خدا نفرمود که تو کوثرى من ندانستم.
    فرمود پیامبر که به آفتاب اقتدا کنید و از او هدایت بجویید و آنگاه که خورشید غروب کرد به ماه و آنگاه که ماه پنهان گشت به زهره و آنگاه که زهره رفت به دوستاره فرقدین.
    و در پاسخ هویت این انوار هدایت، پیامبر فرمود:
    من خورشیدم، على ماه است و فاطمه، زهره و حسن و حسین سلام الله علیهما ـ دوستاره فرقدین.
    و وقتى خدا به رسول من و عالمیان وحى فرمود:
    اِنّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر.
    من فهمیدم که تو کوثرى و هیچ مادرى، دخترى به خوبى دختر من نزاده است.
    آن بانوان گرانقدر تورا به آب کوثر شستشو کردند و در دو جامه اى که از بهشت آمده بود، ـ سفیدتر از شیر، خوشبوتر از مشک و عنبرـ پیچیدند.
    و اکنون که تو اسماء را فرستاده اى تا آن کافور بهشتى را براى رحلت و رجعتت به بهشت آماده کند، اکنون که بهترین جامه‌هاى خویش را براى ملاقات با خدا بر تن کرده اى، و اکنون که رو به قبله خفته‌اى و جامه‌اى سفید بر سر کشیده‌اى و به اسماء گفته‌اى که پس از ساعتى بیاید و ترا صدا کند و اگر پاسخى نشنید بداند که تو به دیدار پدر نایل شده‌اى، اکنون... اکنون من به یاد آن جامه‌هاى بهشتى و آن آب کوثر و آن لحظه‌هاى شیرین تولدت افتادم که تو براى اقامتى چند روزه از بهشت به زمین مى‌آمدى و اکنون که آخرین لحظات حیات درد آلوده ات سپرى مى‌شود چون مرغ پر و بال مجروحى که از قفسى هجده ساله رها مى‌گردد به سوى ما پر مى‌کشى.
    دخترم! بتول من که خدا تو را در میان زنان بى‌مثل و همتا ساخت. بتول من! دخترم دل گسسته‌ام از دنیا! دختر آخرتم! دخترم معادم! دختر بهشتى من! بتول من که خدا ترا از همه‌ى آلودگى ها منزه ساخت! عزیز دلم! خدا تو را چند روزى به زمینیان امانت داد تا بدانند که راز آفرینش زن چیست؟ و رمز خلقت زن در کجاست؟ و اوج عروج آدمى‌تا چه پایه بلند است. مى‌دانم، مى‌دانم دخترم که زمینیان با امانت خدا چه کردند، مى‌دانم که چه به روزگار دردانه رسول خدا آوردند، مى‌دانم که پاره‌ى تن من را چگونه آزردند، مى‌دانم، مى‌دانم، بیا! فقط بیا و خستگى این عمر زجرآلوده را از تن بگیر!
    ملائک بال در بال ایستاده اند و آمدن تو را لحظه مى‌شمرند.
    حوریان، بهشت را با اشک چشم‌هایشان چراغان کرده‌اند.
    بیا و بهشت را از انتظار درآر. بیا و در آغوش پدرت قرار و آرام بگیر.
    سلام بر تو! سلام بر پدرت و سلام بر شوى همیشه استوارت.



    حق‌شناس ::: سه شنبه 87/3/7::: ساعت 8:0 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشتهاى وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 15
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :358390

    >>اوقات شرعی <<

    >> معرفى <<
    گفتمان مذهبی
    مدیر وبلاگ : حق‌شناس[100]
    نویسندگان وبلاگ :
    حبیب[8]


    >> پیوندهای روزانه <<

    >> لوگوى وبلاگ <<
    گفتمان مذهبی

    >> یادداشتهاى قبلى <<

    >> سایتهاى مفید <<

    >> لینک دوستان <<

    >>اشتراک در خبرنامه<<