وا اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ الاَرامل والْیتامى...
... رَفَعْتَ قُوَتّی وَخانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَالْکَمَدُ قاتِلی. یا اَبَتاه! بَقیتُ واللَّه وَحیدة وَحیرانة فَریدة فَقَدِ انْخَمَد صَوْتی! وَانْقَطَعَ ظَهْری وَتَنَغَّصَ عَیْشی وَتَکَدَّرَ دَهْری ...
پدرجان! قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟
بابا! چه کسى به داد دختر عزیز مردهات خواهد رسید؟ پدرجان! توانم رفته است، شکیبایىام تمام شده است.
دشمن شاد شدهام پدر! دشمن به شماتتم ایستاده است.
و رنج و اندوهى کشنده، کمر به قتلم بسته است.
پدرجان! یکه و تنها ماندهام و در کار خود حیران و سرگردان.
پدرجان! صدایم ته افتاده است و پشتم شکسته است و زندگىام در هم ریخته است و روزگارم سیاه شده است.
پدرجان! پس از تو در این وحشت فراگیر، مونسى نمىیابم.
کسى نیست که گریهام را آرام کند و یاور این ضعف و درماندگىام شود.
پدرجان! پس از این قرآن محکم و مهبط جبرئیل و مکان میکائیل غریب شد.
پدرجان! پس از تو زمانه میل به ادبار یافت، دنیا دگرگون شد و درهاى پشت سرم قفل خورد.
پدرجان! بعد از تو دنیا نفرت برانگیز است و تا نفسم قطع نشود، گریهام برتو قطع نمىشود.
پدرجان! نه شوق مرا نسبت به تو پایانى است و نه در فراق تو حزنم را انجامى.
پدرجان! گذشت زمان و حائل خاک، اندوهم را کم و کهنه نمىکند، هر لحظه زخم فراق تو تازه است و غم دورى تو نو، به خدا که قلب من عاشقى سرسخت است.
این غم غمى است که هر روز زیادتر مىشود و هیچگاه از میان نمىرود.
این فاجعه همیشه بر من گران است و این گریه همیشه تازه است و آسایش براى همیشه رخت بربسته است. آن دلى که بتواند در عزا و مصیبت تو صبور باشد، به حق دلى پر طاقت است.
پدرجان! با رفتن تو نور از دنیا رفته است و گلهاى دنیا پژمرده شدهاند.
پدرجان! اندوه فراق تو تا قیامت خوراک من است.
پدرجان! تو که رفتى انگار حلم و اغماض هم از وجود من دور شد.
پدرجان! یتیمان و بیوه زنان پس از تو که را دارند؟
پدرجان! این امت پس از تو تا قیامت به که دلخوش باشد؟
پدرجان! بعد از تو ما درمانده شدیم.
پدرجان! بعد از تو مردم از ما روى برگرداندند.
ادامه مطلب...
مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم سختى بسیار کشیدى، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها، روزهاى خوشى و خوبى و روشنى بود.
اگر چه تو و پدرم پا به پاى پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام بر پرچم اسلام بود که لحظه به لحظه بالاتر مىرفت و سایهاش نفس به نفس گستردهتر مىشد.
اگر چه روزها و شب ها مىگذشت و کمترین خوراک موسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمىرسید و پوستتان بیش از بیش به استخوان مىچسبید، اما رشد اسلام را به چشم مىدیدید و مىدیدید که کودک اسلام، استخوان مىترکاند، مىبالد و خون در رگهایش جریان مىیابد.
اگر چه سالها و سالها زیر اندازتان، رختخوابتان، سفرهى شترتان و همهى دارایىتان یک تکه پوست گوسفند دبّاغى شده بود که همه کار مىکرد.
اگر چه زندگىتان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگى نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته راهى جنگى دیگر مىشد و جبهه اى دیگر را رهبرى مىکرد.
اما دلخوشى تان به این بود که پیامبر هست و ابرهاى تیرهى جهل و کفر با سر پنجههاى نورانى شما کنار مىرود و لحظه به لحظه خورشید اسلام نمایانتر مىشود.
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟!
مگر سختى حاکم نبود؟ مگر مشقت دامن نگسترده بود؟ مگر رنج پلاس خود را نگشوده بود؟
چرا، ولى یک جملهى افتخار آفرین پیامبر همهى سختى ها را مىزدود.
ــ ضَرْبَةُ عَلىّ یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.(1)
آرى امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامى بود.
پیامبر دستهاى ما را مىگرفت، من و حسین پا بر پاى پیامبر مىگذاشتیم و بعد زانوان او و بعد رانهاى او و بعد شکم او و بعد سینهى او و او مرتب مىگفت:
ـ بالاتر بیایید نور چشمان من. من بالاتر بیایید.
و بعد لبش را بر لبهاى ما مىگذاشت، حلاوت دهانش را به کام ما مىریخت و مدام مىگفت:
ـ خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
ما را بر پشت خود مىنشاند، چهار دست و پا بر روى زمین راه مىرفت و مىگفت:
ـ چه مرکب خوبى و چه سوارکاران خوبى!
گاهى که مرا در کوچه مىدید، من از دستش به بازى مىگریختم و او تا مرا نمىگرفت، آرام نمىگرفت، دستى به زیر چانهام و دستى به پشت سرم و لبهایش را بر لبهایم مىفشرد:
ـ واى که من چقدر این حسین را دوست دارم.
من و حسن را به کشتى وا مىداشت و حسن را بر علیه من تشویق و تشجیع مىکرد.
تو گفتى:
ـ پدرجان! بزرگتر را بر علیه کوچکتر تشویق مىکنى؟
او غنچه لبهایش به خنده گشوده شد و فرمود:
ـ جبرئیل آن سوىتر ایستاده است و حسین را تشویق مىکند، حسن بىمشوّق مانده است.
به مسجد مىرفتیم، پیامبر را در سجده مىیافتیم، به بازى بر پشتش مىنشستیم، انگار که عرش را طى مىکنیم و او آنقدر در سجود مىماند و مأمومین را نگاه مىداشت، تا ما خود پایین مىآمدیم.
مأمومین پس از نماز مىپرسیدند:
ـ در حالت سجود، جبرئیل آمده بود؟ وحى نازل مىشد؟
ـ محبوب تر از جبرئیل، شیرینتر از وحى.
پیامبر بر منبر بود، راه پیش پاى ما خود به خود بازمىشد، از منبر بالا مىرفتیم و به گردن پیامبر مىآویختیم. آنچنانکه برق خلخالهاى پایمان را حتى تهنشینهاى مسجد مىدیدند.
و پیامبر بهانهاى مىیافت و مکرر تاکید مىکرد:
ـ من این خاندان را دوست دارم، هر که اینان را دوست بدارد، دوست من است و هر که اینان را بیازارد، دشمن من.
من و حسن و تو و پدر رفته بودیم به خانهى پیامبر، بر در خانه ایستاده بودیم که پیامبر از در درآمد و در منظر همگان عباى خیبرىاش را بر سر ما سایبان کرد و فرمود:
ـ من با دشمنان شما در جنگم و با دوستان شما در صلح.
ادامه مطلب...
اگر تو فاطمه نبودى با آن عظمت دست نیافتنى و من هم حسن نبودم با این قلب رقیق و دل شکستنى، باز هم سفارش تو مادر ـ گریه نکردن ـ عملى نبود.
اگر من تنها یک فرزند بودم ـ هر فرزندى ـ و تو تنها یک مادر بودى ـ هر مادرى ـ در حال ارتحال، باز هم به دل نمىشد گفت که نسوز و به چشم نمىشد گفت که آرام بگیر و اشک مریز.
چه رسد به این که تو فقط یک مادر نیستى، تو فاطمه اى! تو زهراى اطهرى! تو نزدیکترین و بىواسطهترین بازماندهى منزل و مهبط وحىاى! تو محب و محبوب خدا و پیامبرى!
چه کسى عشق خدا و پیامبر را نسبت به تو نمىداند؟
کم مانده بود، پیامبر به بلال بگوید:
«بر بالاى مأذنه که رفتى بعد از هر اذان به صداى بلند اعلام کن که محمد (ص) فاطمه را دوست دارد، دوست داشتنى الهى و تکوینى، دوست داشتنى سنّتى و تشریعى.»
اینچنین بود عشق مشهور پیامبر به تو. و عشق تو به پیامبر، شهرهتر، آنچنان که لقب «ام ابیها» گرفتى و آنچنان که بعد از ارتحال پیامبر هیچ کس خندهى تو را ندید و در عوض، گریستنات، دشمن را به ستوه آورد.
ما از آنجا که پیش از تولد، ظهور یافتهایم و پس از وفات نیز، ادامه حیات مىدهیم، من رنجهاى تو را به خاطر پیامبر، حتى پیش از تولدم دیدهام.
من اگر چه در سال سوم هجرت به دنیا آمدم، اما رنجهاى تو را پیش از هجرت و پس از آن به وضوح دیدم، به همین دلیل به تو حق مىدادم که پس از رحلت پیامبر، آنچنان غریبانه و جگرسوز در بیت الاحزان، ضجّه بزنى و فغان کنى.
من حتى تولد خودم و ناز و نوازشهاى پیامبر را به خاطر دارم. پیامبر مشتاق و بىتاب به خانه آمد تا اولین فرزند تو را ببیند، وقتى مرا در آغوشش گذاشتند، اول گره در ابروانش افتاد:
ـ مگر نگفتم کودک را در جامهى زرد نباید پیچید؟
پیامبر به کرّات فرموده بود و آن خادمه اشتباه کرده بود، مرا با جامهاى سپید پوشاندند و به آغوش پیامبر سپردند.
پیامبر از شادى آنچنان خندیدند که داندانهاى سپیدشان نمایان شد و سر و رو و چشم و لبهاى مرا غرق بوسه کردند و گفتند: خدایا! چقدر من این کودک را دوست دارم. در گوشهایم اذان و اقامه گفتند و بعد از تو و پدرم پرسیدند:
ـ نامش را چه نهادهاید؟
هر دو عرضه داشتید:
ادامه مطلب...
بخش دوم: افتخار به اهل بیت و لعن ابدى بر دودمان بنىامیه
ما مفتخریم و ملت عزیز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است که پیرو مذهبى است که مىخواهد حقایق قرآنى، که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه بشریت دم مىزند، از مقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترین نسخه نجات دهنده بشر از جمیع قیودى که بر پاى و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوى فنا و نیستى و بردگى و بندگى طاغوتیان مىکشاند نجات دهد.
و ما مفتخریم که پیرو مذهبى هستیم که رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالى بوده، و امیرالمؤمنین على بن ابیطالب، این بنده رها شده از تمام قیود، مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال و بردگىها است.
ما مفتخریم که کتاب «نهجالبلاغه» که بعد از قرآن بزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایىبخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است.
ما مفتخریم که ائمهى معصومین، از على بن ابیطالب گرفته تا منجى بشر حضرت مهدى صاحب زمان ـ علیهم آلاف التحیات والسلام ـ که به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است، ائمهى ما هستند.
ما مفتخریم که ادعیه حیاتبخش که او را «قرآن صاعد» مىخوانند از ائمه معصومین ما است. «مناجات شعبانیه» امامان و «دعاى عرفات» حسین بن على ـ علیهما السلام ـ و «صحیفه سجادیه» این زبور آل محمد و «صحیفه فاطمیه» که کتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضیه است از ما است.
ما مفتخریم که «باقرالعلوم» که بالاترین شخصیت تاریخ است و کسى جز خداى تعالى و رسول ـ صلىالله علیه وآله ـ و ائمه معصومین ـ علیهمالسلام ـ مقام او را درک نکرده و نتوانند درک کرد، از ما است.
و ما مفتخریم که مذهب ما «جعفرى» است که فقه ما که دریاى بىپایان است، یکى از آثار اوست.
و ما مفتخریم به همه ائمه معصومین ـ علیهم صلواتالله ـ و متعهد به پیروى آنانیم.
ما مفتخریم که ائمه معصومین ما ـ صلوات الله وسلامه علیهم ـ در راه تعالى دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکى از ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازى حکومتهاى جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم که مىخواهیم مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفه ملت ما در این راه بزرگِ سرنوشتساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا مىکنند.
...
با کمال جِدّ و عجز از ملتهاى مسلمان مىخواهم که از ائمه اطهار و فرهنگ سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى این بزرگ راهنمایان عالم بشریت به طور شایسته و به جان و دل و جانفشانى و نثار عزیزان پیروى کنند.
از آن جمله دست از فقه سنتى که بیانگر مکتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتها است، چه احکام اولیه و چه ثانویه که هر دو مکتب فقه اسلامى است، ذرهاى منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمى انحرافى، مقدمه سقوط مذهب و احکام اسلامى و حکومت عدل الهى است.
و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت که بیانگر سیاسى نماز است هرگز غفلت نکنند، که این نماز جمعه از بزرگترین عنایات حق تعالى بر جمهورى اسلامى ایران است.
و از آن جمله مراسم عزادارى ائمه اطهار و بویژه سید مظلومان و سرور شهیدان، حضرت ابىعبدالله الحسین ـ صلوات وافر الهى و انبیا و ملائکةالله و صلحا بر روح بزرگ حماسى او باد ـ هیچگاه غفلت نکنند. و بدانند آنچه دستور ائمه ـ علیهمالسلام ـ براى بزرگداشت این حماسه تاریخى اسلام است و آنچه لعن و نفرین بر ستمگران آلبیت است، تمام فریاد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستمپیشه در طول تاریخ الى الابد.
و مىدانید که لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنىامیه ـ لعنةالله علیهم ـ با آنکه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شدهاند، فریاد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن این فریاد ستمشکن است.
و لازم است در نوحهها و اشعار مرثیه و اشعار ثناى از ائمه حق ـ علیهم سلامالله ـ بهطور کوبنده فجایع و ستمگریهاى ستمگران هر عصر و مصر یادآورى شود؛ و در این عصر که عصر مظلومیت جهان اسلام به دست امریکا و شوروى و سایر وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، این خائنین به حرم بزرگ الهى ـ لعنةالله وملائکته ورسله علیهم ـ است بهطور کوبنده یادآورى و لعن و نفرین شود.
و همه باید بدانیم که آنچه موجب وحدت بین مسلمین است این مراسم سیاسى است که حافظ ملّیت مسلمین، به ویژه شیعیان ائمه اثنى عشر ـ علیهم صلوات الله وسلم ـ [است].
بخش اول: شرحى بر حدیث ثقلین و محجوریت ثقلین در طول تاریخ
بسمالله الرحمن الرحیم
قالَ رسولُ الله (صلَّى الله علیه وآله وسلَّم): «اِنّی تارکٌ فیکُمُ الثّقلَیْنِ کتابَ اللهِ و عترتی اهلَ بیتى؛ فإِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوضَ.»
الحمدُ لله وسُبحانَکَ؛ اللّهُمَّ صلِّ على محمدٍ وآلهِ مظاهر جَمالِک وجلالِک وخزائنِ أسرارِ کتابِکَ الذی تجلّى فیه الاَحَدیّةُ بِجمیعِ أسمائکَ حتّى المُسْتَأْثَرِ منها الّذى لایَعْلَمُهُ غَیرُک؛ واللَّعنُ على ظالِمیهم أصلِ الشَجَرةِ الخَبیثةِ.
و بعد، اینجانب مناسب مىدانم که شمّهاى کوتاه و قاصر در باب «ثقلین» تذکر دهم؛ نه از حیث مقامات غیبى و معنوى و عرفانى، که قلم مثل منى عاجز است از جسارت در مرتبهاى که عرفان آن بر تمام دایره وجود، از ملک تا ملکوت اعلى و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو ناید، سنگین و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگویم ممتنع است؛ و نه از آنچه بر بشریت گذشته است، از مهجور بودن از حقایق مقام والاى «ثقل اکبر» و «ثقل کبیر» که از هر چیز اکبر است جز ثقل اکبر که اکبرِ مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته است بر این دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتیان بازیگر که شمارش آن براى مثل منى میسر نیست با قصور اطلاع و وقت محدود؛ بلکه مناسب دیدم اشارهاى گذرا و بسیار کوتاه از آنچه بر این دو ثقل گذشته است بنمایم.
شاید جمله «لَنْ یَفْتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض» اشاره باشد بر اینکه بعد از وجود مقدس رسولالله ـ صلىالله علیه وآله وسلم ـ هرچه بر یکى از این دو گذشته است بر دیگرى گذشته است و مهجوریت هر یک مهجوریت دیگرى است، تا آنگاه که این دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند. و آیا این «حوض» مقام اتصال کثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دریا است، یا چیز دیگر که به عقل و عرفان بشر راهى ندارد. و باید گفت آن ستمى که از طاغوتیان بر این دو ودیعه رسول اکرم ـ صلىالله علیه وآله وسلّم ـ گذشته، بر امت مسلمان بلکه بر بشریت گذشته است که قلم از آن عاجز است.
و ذکر این نکته لازم است که حدیث «ثقلین» متواتر بین جمیع مسلمین است و [در] کتب اهل سنت از «صحاح ششگانه» تا کتب دیگر آنان، با الفاظ مختلفه و موارد مکرّره از پیغمبر اکرم ـ صلىالله علیه وآله وسلم ـ به طور متواتر نقل شده است. و این حدیث شریف حجت قاطع است بر جمیع بشر به ویژه مسلمانان مذاهب مختلف؛ و باید همه مسلمانان که حجت بر آنان تمام است جوابگوى آن باشند؛ و اگر عذرى براى جاهلان بىخبر باشد براى علماى مذاهب نیست.
اکنون ببینیم چه گذشته است بر کتاب خدا، این ودیعه الهى و ماترک پیامبر اسلام ـ صلىالله علیه وآله وسلم ـ مسائل أسفانگیزى که باید براى آن خون گریه کرد، پس از شهادت حضرت على(ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتیان، قرآن کریم را وسیلهاى کردند براى حکومتهاى ضد قرآنى؛ و مفسّران حقیقى قرآن و آشنایان به حقایق را که سراسر قرآن را از پیامبر اکرم ـ صلىالله علیه وآله وسلم ـ دریافت کرده بودند و نداى «اِنّى تارکٌ فیکُمُ الثقلان» در گوششان بود با بهانههاى مختلف و توطئههاى از پیش تهیه شده، آنان را عقب زده و با قرآن، در حقیقت قرآن را ـ که براى بشریت تا ورود به حوض بزرگترین دستور زندگانى مادى و معنوى بود و است ـ از صحنه خارج کردند؛ و بر حکومت عدل الهى ـ که یکى از آرمانهاى این کتاب مقدّس بوده و هست ـ خط بطلان کشیدند و انحراف از دین خدا و کتاب و سنت الهى را پایهگذارى کردند، تا کار به جایى رسید که قلم از شرح آن شرمسار است.
و هرچه این بنیان کج به جلو آمد کجىها و انحرافها افزون شد تا آنجا که قرآن کریم را که براى رشد جهانیان و نقطه جمع همه مسلمانان بلکه عائله بشرى، از مقام شامخ احدیت به کشف تام محمدى(ص) تنزل کرد که بشریت را به آنچه باید برسند برساند و این ولیده «علم الاسماء» را از شرّ شیاطین و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حکومت را به دست اولیاء الله، معصومین ـ علیهم صلوات الاولین والآخرین ـ بسپارد تا آنان به هر که صلاح بشریت است بسپارند ـ چنان از صحنه خارج نمودند که گویى نقشى براى هدایت ندارد و کار به جایى رسید که نقش قرآن به دست حکومتهاى جائر و آخوندهاى خبیثِ بدتر از طاغوتیان وسیلهاى براى اقامه جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالى شد. و معالاسف به دست دشمنان توطئهگر و دوستان جاهل، قرآن این کتاب سرنوشتساز، نقشى جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنکه باید وسیله جمع مسلمانان و بشریت و کتاب زندگى آنان باشد، وسیله تفرقه و اختلاف گردید و یا به کلى از صحنه خارج شد، که دیدیم اگر کسى دم از حکومت اسلامى برمىآورد و از سیاست، که نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار ـ صلىالله علیه وآله وسلم ـ و قرآن و سنت مشحون آن است، سخن مىگفت، گویى بزرگترین معصیت را مرتکب شده؛ و کلمه «آخوند سیاسى» موازن با آخوند بىدین شده بود و اکنون نیز هست.
و اخیراً قدرتهاى شیطانى بزرگ به وسیله حکومتهاى منحرفِ خارج از تعلیمات اسلامى، که خود را به دروغ به اسلام بستهاند، براى محو قرآن و تثبیت مقاصد شیطانى ابرقدرتها قرآن را با خط زیبا طبع مىکنند و به اطراف مىفرستند و با این حیله شیطانى قرآن را از صحنه خارج مىکنند. ما همه دیدیم قرآنى را که محمدرضاخان پهلوى طبع کرد و عدّهاى را اغفال کرد و بعض آخوندهاى بىخبر از مقاصد اسلامى هم مدّاح او بودند. و مىبینیم که ملکفهد هر سال مقدار زیادى از ثروتهاى بىپایان مردم را صرف طبع قرآن کریم و محالّ تبلیغاتِ مذهبِ ضد قرآنى مىکند و وهابیت، این مذهب سراپا بىاساس و خرافاتى را ترویج مىکند؛ و مردم و ملتهاى غافل را سوق به سوى ابرقدرتها مىدهد و از اسلام عزیز و قرآن کریم براى هدم اسلام و قرآن بهرهبردارى مىکند.
...
این پاى را بگو از ارتعاش بایستد، این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام، این قلب را بگو که نلرزد، این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد.
این دل بىتاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است.
اى جلوهى خدا! اى یادگار رسول! زیستن، بىتو چه سخت است. ماندن، بىتو چه دشوار.
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. حیات بىتو، حیات نیست.
این مرگ، نقطهى ختمىاست بر کتاب جهان.
زمین با چه دلى ترا در خویش مىگیرد و متلاشى نمىشود؟ آسمان با چه چشمىبه رفتن تو مىنگرد که از هم نمىپاشد و فرو نمىریزد؟
خدا اگر نبود من چه مىکردم با این مصیبت عظمى؟
اِنّا للَّهِ وانّا اِلیْه راجِعُون.
فاطمه جان! عزیز خدا! دردانهى رسول! چه بزرگ است فتنه هاى جهان و چه عظیم است ابتلاهاى خداى منان.
پس از ارتحال پیامبر، خدا مىداند که دل من، تنها گرم تو بود.
در آن و انفساى بعد از وفات نبى که همه مرتد شدند جز چندتن، چشمهى زلال اسلام محض از خانهى تو مىجوشید.
در آن طوفانها که کشتى اسلام را دستخوش امواج جاهلیت مىکرد، تنها لنگر متین و استوار، لنگر رضاى تو بود.
در آن گردبادهاى سهمگین پس از وفات پیامبر که حق در زیر پاى مردم، کعبه در پشتشان، پیامبر در زوایاى غفلت زده و زنگار گرفته دلهایشان و شیطان در عقل و چشم و گوششان جاى مىگرفت، جادهى منتهى به خانهى تو، تنها طریق هدایت بود، که بىرهر و مانده بود.
در آن ابتداى میعاد مستمر موساى اسلام، که سامرى بر منبر هدایت نبوى وولایت علوى تکیه مىزد، تنها تجلى انوار ربوبى بر درختان خانهى تو بود.
رضاى تو اسلام بود و خشم تو کفر.(1)
هیهات. هیهات. اگر روز خروشان اسلام در مسیر اصلى خویش، یعنى جرگهى رضاى تو نه شوره زار غضب خداوند جریان مىیافت، مدت اقامت تو در دنیاى پس از رسول، اینسان قلیل و ناچیز نمىگشت.
ادامه مطلب...
گویى تقدیر چنین بوده است که حضور دو روزهى من در دنیا با غم و اندوه عجین شود، هر چه بود گذشت و هر چه مىبود مىگذشت.
و من مىدانستم که تقدیر چگونه رقم خورده است و مىدانستم که غم، نان خورشت همیشهى من است و اندوه، همسایهى دیوار به دیوار دل من.
اما آمدم، آمدم تا دفتر زنان بىسرمشق نماند، آمدم تا قرآن مثال بیابد، تفسیر پیدا کند، نمونه دهد، آمدم تا خلقت بىغایت نماند، بىمقصود نشود، بىهدف تلقى نگردد.
من اگر نبودم، من و پدرم اگر نبودیم، من و شویم اگر نبودیم، من و شما نور چشمان و فرزندانم اگر نبودیم، اگر ما نبودیم، جهان آفریده نمىشد، خلقت شکل نمىگرفت، آفرینش تکوین نمىیافت، این را خداوند جل و علا تصریح فرموده است.
گریه نکنید عزیزان من! شما از این پس جاى گریستن بسیار دارید. بر هر کدام از شما مصیبت ها مىرود که جگر کوه را کباب مىکند و دل سنگ را آب.
حسن جان! این هنوز ابتداى مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور مىکند.
مظلومیت جامهاى است که پس از پدر قاعدهى تن تو مىشود. تو مظلوم مضاعف تاریخ مىشوى که مظلومیتت نیز در پردهى استتار مىماند.
حسین جان! زود است براى گریستن تو! تو دیگر گریه نکن! تو خود دردانهى اشک آفرینشى!
عالم براى تو گریه مىکند، ماهیان دریا و مرغان آسمان در غم تو مىگریند. پیامبران همه پیش از تو در مصیبت تو گریستهاند و شهادت دادهاند که روزى همانند روز تو نیست.
بیا، از روى پاى من برخیز و سر بر سینه ام بگذار اما گریه نکن.
گریهى تو دل فرشتگان خدا را مىسوزاند و جگر رسول خدا را آتش مىزند.
اکنون که زمان اندوه من نیست، زمان شادکامىمن است، لحظهى رهایى من است.
گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهى غمباز من آنگاه بود که نه چون آدم علیه السلام به اجبار و از سر گناه بلکه چون پدرم محمد (ص) به اختیار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط کردم.
مهبطم اگر چه مهبط وحى بود و منزلم اگر چه منزل جبرئیل و قرارگاهم اگر چه قرار گاه عزیزترین بندهى خدا و خاتم پیامبران او.
اگر چه آن دست ها که به استقبالم آمده بود، دستهاى برترین زنان عالم امکان بود، اگر چه اولین جامههایى که در زمین بر تن کردم، جامههاى بهشتى بود.
اگر چه به اولین آبى که تن سپردم، زلال بىهمانند کوثر بود، اگر چه... اما... اما محنت و مظلومیت نیز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد کرد و در من تبلور یافت.
من هنوز اولین روزهاى همنشینى با گهواره را تجربه مىکردم که آمد و رفت تازه مسلمانان زجر کشیده اما صبور و مقاوم به خانه مان آغاز شد. رفت و آمدى مؤمنانه اما هراسناک عاشقانه اما بیم زده، خالص و صمیمىو شورانگیز اما ترسان و گریزان و مراقب.
ادامه مطلب...
وقتى رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشید پس از چهل شام تیره، چهل شام بىروزن، چهل شام بىصبح از بام خانه طلوع کرده باشد، دلم روشنى گرفت و من روشنى را زمانى با تمام وجود، با تک تک رگها و شریانهایم احساس کردم که نور حضور تو را در درون خویش یافتم.
آن حالات، حالاتى نبود که حتى تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد. کودکى در رحم مادر خویش با او سخن بگوید؟ کودکى در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند؟ من شنیده بودم که عیسى ـ بر شوى من و او درود ـ در گهواره سخن گفته بود و وحدانیت خدا و نبوت خویش را از ماذنهى گهواره فریاد کرده بود... و این همیشه برترین معجزه در اندیشه من بود اما من چگونه مىتوانستم باور کنم که کودکى در رحم مادر خویش با او به گفتگو بنشیند، او را دلدارى دهد و پیامبرى پدرش را شاهد و گواه باشد؟
و من چگونه مىتوانستم تاب بیاورم که آن کودک، کودک من باشد و آن مخاطب، من باشم؟ چگونه مىتوانستم این شادى را در پوست تن خویش بگنجانم؟ چگونه مىتوانستم این شعف را در درون دل خویش پنهان کنم؟ چگونه مىتوانستم این عظمت را در خود حمل کنم؟
شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من، شیرینترین لحظات زندگىام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کى آواى روحبخش تو در سرسراى وجودم بپیچد و کى کلام زلال تو بر دل عطشناک من جارى شود.
نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادان کى به سراغم آمد، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ مىاندازد، دست استمداد مرا به سوى زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنىهاشم همه روى برگرداندند و دست امید مرا در خلا یاس واگذاشتند.
«مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن؟ مگر نگفتیم ترا خواستگاران ثروتمند بسیارند؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن، ابهت قریش را خدشه دار مکن؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با فقر محمد (ص) در نیامیز؟
کردى؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچىات را بگیر. برو و کودکت را به دست قابلهى انزوا بسپار...»
غمگین شدم، اما به آنها چه مىتوانستم بگویم؟ آن زنان ظلمانى چه مىدانستند نور نبوى چیست؟ چه مىفهمیدند ازدواج احمدى چگونه است؟ چگونه مىتوانستند بدانند خلق محمدى چه مىکند؟ از کجا مىتوانستند دریابند که خوى مهدوى چه عظمتى است.
آن زنان زمینى، شوى آسمانى چه مىفهمیدند چیست؟
ادامه مطلب...
روزگار غریبى است دخترم! دنیا از آن غریب تر!
این چه دنیایى است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمىآورد؟
این چه روزگارى است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمىکند؟
این چه عالمىاست که دردانهى خدا را از خویش مىراند؟
روزگار غریبى است دخترم. دنیا از آن غریبتر.
آنجا جاى تو نیست، دنیا هرگز جاى تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایى نبودى. تو از بهشت آمده بودى، تو از بهشت آمده بودى...
آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتى دوست داشتنى بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و پاک و صمیمى، این امین رازهاى من و پیام هاى خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را مىخواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو مىطلبد...
و من که جان مىسپردم به پیام هاى الهى و آتش اشتیاقم زبانه مىکشید بادم خداوندى، انگار خدا با همه بزرگى اش از آن من شده باشد، بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم.
آرى، جز خدا و جبرئیل و شوى تو کسى چه مىدانست حرا یعنى چه؟ کسى چه مىداند خلوت با خدا یعنى چه؟
ادامه مطلب...
پیشگفتار
هیچکس آیا توانسته است غم فاطمه ـ سلام الله علیهاـ در سوگ پدر به تصویر بکشد، جز نالههاى بیتالاحزان فاطمه؟
در اندوه جگر سوز على ـ سلام الله علیه ـ در مواجهه با فاطمه ى میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلى و بازوى کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفى توانسته است مرثیه بسراید آنچنانکه از عمق رنج آدمىدر چروکهاى پیشانى على خبر دهد و وسعت غمهاى خلقت را در پهناى اشک على بشناسد و بشناساند جز باز اشک پنهانى على؟
هیچکس را یاراى آن بوده است که آلام محض زینب را به هنگام دیدار سر بردار بر بام نیزهها بیان کند، جز خون جارى از سر مبارک زینب؟
اگر زینب ـ سلام الله علیها ـ با مشاهده سر برادر، حسین، روحى فداه، سلامت سر خویش را تاب آورده بود و سر برستون کجاوه نکوبیده بود، چه کسى عشق را، درد را و هجران را در آفرینش تفسیر مىکرد؟
اینها دردهایى است که نویسنده را ـ اگر احساس داشته باشدـ خاکستر مىکند و قلم راـ اگر به تعداد درختان عالم باشد ـ مىسوزاند و دفترى به پهناى گیتى را آتش مىزند.
سوز اشکهاى فاطمه، هنوز پاى عارفان را در بیت الاحزان او سست مىکند و کمر ابرار را مىشکند و آتش به جان اولیاء الله مىاندازد.
معاذالله که رشحهى هیچ قلمى بتواند با اشک سوزناک على به هنگام شستن پیکر فاطمه برابرى کند. کجاست اسماء؟
از او بپرسید، فرشتگانى که در اشکهاى آن هنگام على به تبریک غسل مىکردند، بال و پرشان نسوخت؟
آنچه بر پیشانى تاریخ تشیع، چروکهایى اینچنین عمیق آفریده، دردهایى از این دست است. دردهایى که گفتنى نیست، بیان کردنى نیست، تصویر و تصور کردنى نیست.
درد راـ اگر بسیار عمیق باشدـ به زخم تشبیه مىکنند و زخم را ـ اگر بیش از حد سوزنده باشدـ به آتش. و حرارت کدام آتشى مىتواند با هرم قلب على در بیست و پنج سال سکوت خار در چشم و استخوان در گلوى او برابرى کند؟
پس اینگونه دردها «مشبه» نیستند، «مشبه به» اند.
و تاریخ شیعه، آکنده از دردهایى اینگونه است.
غم کمر شکن و چاره سوز حسین در شهادت برادر علمدار، عباس، روحى فداه.
سکوت اندوهبار حسین جان عالمىبفداش، در برابر جگر پاره پاره امام بردار حسن، سلام الله علیه. حسرت عمیق عباس برادر، عباس عمو، عباس پدر و عباس امید در جراحت مشک آب.
درد وصف ناشدنى سجاد در شهادت مظلومانه ى پدر.
و از آن پس، همچنان انبوه درد بر درد و تراکم جراحت بر جراحت و زخم بر زخم و اتصال مدام جوى خون.
انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم مىزنند، با مظلومیت خون.
...و این قلم تنها کارى که مىتواند بکند، اقرار و اعتراف به عجز است در مسیر شناخت الفباى این کتاب مظلومیت، چه رسد به شناساندن و تقریر و تصویر کردن آن.
سید مهدى شجاعى
امام على(ع) و ولادت در کعبه
فهمیدم توسّلم مستجاب شد
پاسخى بر سخنان و ادعاهاى مولوى خیرشاهى
چرا دست بسته نماز نمىخوانیم؟
بررسى ادله خلافت ابوبکر
پاسخ دکتر عصام العماد به برخی شبهات
اعتراف عامّه به وفات حضرت زهرا(س) با عدم رضایت از شیخین
دنیاى اسلام بدون وهابىها
آیا پاره تن رسول خدا (ص) اولى به مراعات نبود؟!
ما بودیم که نگذاشتیم حق به اهلش برسد!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :358646
مناظره دکتر قزوینی با مولوى مرادزهی [149]
شهادت 8 شیعه یمنى در مسجد [114]
اندیشمند لبنانى: امام خمینى رفت اما اندیشه او تا ابد زنده است [93]
بیانه 22 وهابى علیه ایران و حزب الله [117]
افتخار میکنم عضو «حزب ولایت فقیه» باشم [99]
نصرالله به آرامش در گفتار معروف است [105]
محاصره شیعیان پاکستانی 7 ماهه شد [112]
جسارت معلم وهابى در عربستان به حضرت زهرا (س) [141]
شهادت پنج جوان دیگر شیعه در کویته پاکستان [136]
انتقاد شدید هیکل از اعراب [168]
عثمان را الگو قرار بده وکنارهگیرى مکن [138]
مظلومنمایى 14مارس و معرکهگردانى العربیه [118]
حمله به یک رییس جمهور عربى به اتهام شیعه شدن؟! [216]
پاسخ به فتنه با سرعت فیبر نورى [108]
[آرشیو(135)]
رهیافتگان به مکتب اهل بیت
امامت و خلافت
پرسش و پاسخ
وهابیت رو به افول
مکتب اهل بیت
اهل سنت و اعتقاداتشان
اخبار و مناسبتها
بشنو این نى
نمازخانه بوستان بهاره
بندیر
سجاده ای پر از یاس
دنیاى جوانى
TOWER SIAH POOSH
دختری در راه آفتاب
یاران
بوی سیب
پرتو
جاء الحق و زهق الباطل
بهارستانه
manna
ساحل نشین اشک
مشاوره
لـعل سلسبیل
زورخانه بابا علی
فدایى سید على
عشق سرخ
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
منصور
کوثر بیکرانه
جمهوریت
حقوق و حقوقدان
esperance
شمیم
به یاد لاله ها
کوثر
دم مسیحایى
کبوترانه
نیلوفرآبى
موسسه فرهنگی وصال شهدا
با من حرف بزن
حزب اللهی مدرنیته
کجایید ای شهیدان خدایی
عاشقان على و فاطمه
14 معصوم
خدا
موتور سنگین
شهید امر به معروف زوبونی
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
حسین جان
خلوت تنهایی
احادیث
لبیک یا مهدی، یا خامنه ای
وبلاگ ایران اسلام
روح .راه .ارامش
اهل سنت واقعى
کریمه اهل بیت
کوثر
نقد وهابیت
همگرایی شیعه و اهل سنت
هیأت پیام آوران عاشورا
لیست وبلاگهاى به روز شده
دهه فجر
نسیم رضوان
وبلاگ خونه دانشجویی تاکستان
کوچهام مهتابى است
شیعیان
فاطر سبز